جلوی پا. برابر پا. پیش پای: گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود پیش پائی بچراغ تو ببینم چه شود. حافظ. ، قسمت مقدم پا. قسمت قدامی پا. روی پا: از سیاهی دل به تقصیرات خود بینا نشد مستی طاوس کم از عیب پیش پا نشد. صائب (از آنندراج). ، در تداول عوام، پیش پای کسی، لحظۀ قبل از آمدن او: پیش پای شما رفت، اندک زمانی قبل از آمدن شما رفت
جلوی پا. برابر پا. پیش پای: گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود پیش پائی بچراغ تو ببینم چه شود. حافظ. ، قسمت مقدم پا. قسمت قدامی پا. روی پا: از سیاهی دل به تقصیرات خود بینا نشد مستی طاوس کم از عیب پیش پا نشد. صائب (از آنندراج). ، در تداول عوام، پیش پای کسی، لحظۀ قبل از آمدن او: پیش پای شما رفت، اندک زمانی قبل از آمدن شما رفت
آنکه از قبل پاید و پاسی دارد پیش پاینده. جلو پا برابر پا: گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شودک پیش پایی بچراغ تو ببینم چه شودک (حافظ)، بخش مقدم پا قسمت قدامی پای: از سیاهی دل بتقصیرات خود بینا نشد مستی طاوس کم از غیب پیش پا نشد. (صائب) یا پیش پای کسی. لحظه ای پیش از آمدن او: حسن پیش پای شما رفت. یا پیش پای چپ سردادن (نهادن)، هنگام دخول در مسجد و مکانهای مقدم باید اول پای راست را پیش گذاشت و اگر کسی پای چپ جلو نهد خطا وبی احترامی کرده، خوبی را ببدی تلافی کردن: مر جفاگر را چنینها می دهم پیش پای چپ چسان سر می نهم. (مثنوی)
آنکه از قبل پاید و پاسی دارد پیش پاینده. جلو پا برابر پا: گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شودک پیش پایی بچراغ تو ببینم چه شودک (حافظ)، بخش مقدم پا قسمت قدامی پای: از سیاهی دل بتقصیرات خود بینا نشد مستی طاوس کم از غیب پیش پا نشد. (صائب) یا پیش پای کسی. لحظه ای پیش از آمدن او: حسن پیش پای شما رفت. یا پیش پای چپ سردادن (نهادن)، هنگام دخول در مسجد و مکانهای مقدم باید اول پای راست را پیش گذاشت و اگر کسی پای چپ جلو نهد خطا وبی احترامی کرده، خوبی را ببدی تلافی کردن: مر جفاگر را چنینها می دهم پیش پای چپ چسان سر می نهم. (مثنوی)
دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرزشهرستان بروجرد واقع در 43 هزارگزی جنوب الیگودرز کنار راه مالرو چشمه ویران به قلعه هومه. کوهستانی و معتدل، دارای 109 تن سکنه. آب آنجا از چاه و قنات. محصول آن غلات و لبنیات. شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری و راه آن مالروست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرزشهرستان بروجرد واقع در 43 هزارگزی جنوب الیگودرز کنار راه مالرو چشمه ویران به قلعه هومه. کوهستانی و معتدل، دارای 109 تن سکنه. آب آنجا از چاه و قنات. محصول آن غلات و لبنیات. شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری و راه آن مالروست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
آنکه قبل از دیگران رود آنکه بجلو تازد آنکه جلو کاروان یا دسته ای بتازد، مقدم پیشرو: پیشتاز عرصه بلاغت، آنکه در مقدمه گروهی از سپاهی تازد طلایه مقدمه: پیش تازان توپخانه
آنکه قبل از دیگران رود آنکه بجلو تازد آنکه جلو کاروان یا دسته ای بتازد، مقدم پیشرو: پیشتاز عرصه بلاغت، آنکه در مقدمه گروهی از سپاهی تازد طلایه مقدمه: پیش تازان توپخانه
آنکه پیش برد کسی که قبل از دیگران ببرد، آنکه عده دستهای برده اش پیش از حریف خاتمه یابد. یا سه دست پیش بر. (در نرد و غیره) یعنی سه دست بازی را از حریف زودتر بردن، (اسب دوانی) اسبی که جایزه نخستین را میبرد و برنده اول است
آنکه پیش برد کسی که قبل از دیگران ببرد، آنکه عده دستهای برده اش پیش از حریف خاتمه یابد. یا سه دست پیش بر. (در نرد و غیره) یعنی سه دست بازی را از حریف زودتر بردن، (اسب دوانی) اسبی که جایزه نخستین را میبرد و برنده اول است
آنکه از پدر و مادری سالخورده زاده و بدین سبب ضعیف و زشت باشد: چرا از سرمای کم متالم میشویکمگر پیر زایی، کسی که با موی سفید و بهیئت پیران ترنجیده پوست و زشت بدنیا آید
آنکه از پدر و مادری سالخورده زاده و بدین سبب ضعیف و زشت باشد: چرا از سرمای کم متالم میشویکمگر پیر زایی، کسی که با موی سفید و بهیئت پیران ترنجیده پوست و زشت بدنیا آید
جلو امام پیش پا، آنکه در رفتار پیش پایها نزدیک گذارد و پاشنه ها را دور، ستاره ای که بر پای مقدم دو پیکر است. یا پیش پای کسی بر خاستن، بر پا ایستادن برای تعظیم وی: سپیده دم مه من چون زخواب برخیزد به پیش پای رخش آفتاب برخیزد. (تاثیر آنند. لغ)، یا راهی را پیش پای کسی گذاشتن، هدایت کردن ویرا بدان طریق متوجه ساختن او را بدان
جلو امام پیش پا، آنکه در رفتار پیش پایها نزدیک گذارد و پاشنه ها را دور، ستاره ای که بر پای مقدم دو پیکر است. یا پیش پای کسی بر خاستن، بر پا ایستادن برای تعظیم وی: سپیده دم مه من چون زخواب برخیزد به پیش پای رخش آفتاب برخیزد. (تاثیر آنند. لغ)، یا راهی را پیش پای کسی گذاشتن، هدایت کردن ویرا بدان طریق متوجه ساختن او را بدان